اسفندیِ مهربانِ من
از مهربونی اسفندیا آدم هر چی بگه بازم کم گفته!
این رضای که ما انقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر مهربونه که بعضی وقتا آدم میخواد بشینه گریه کنه براش!
نمونه ش همین چند روز پیش:
داداش کوچولوش (یاسین) اسهال شده بود و پاش سوخته بود یکم. وقتی داشتم عوضش میکردم، رضا اومد دید پاشو.
وایساد زاااااار زاااااار گریه کرد و گوله گوله اشک ریخت که چرا پای داداشم اینطوری شده؟
یا مثلا کارتون نشون میداد، بچه آهوئه مامانشو گم کرد. رضا طفلی گریه ش گرفت. اومد گفت: حالا چی میشه؟ مامانشو پیدا میکنه؟... بعدشم خودش گفت: اشکم درومد (واقعا هم درومد)
همیشه هم دوست داره بره به پسر شجاع کمک کنه!
جاهایی که باباش نباشه، مثل یه مرررررررد، ساک منو میاره و از هیچ کس هم کمک قبول نمیکنه
(رضا سه سال و نیمه- یاسین یکساله)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی