محمود محمود ، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره
رضارضا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره
یاسینیاسین، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

خمبل و فنقول و فسقل

دفتر جدید

نزدیک 1 ساله که اینجا مطلبی ننوشتم. دلیلش اینه که : دفترمونو عوض کردیم! اول کانال تلگرام خمبل و فنقول و فسقل بودیم، ولی بعد به علت حمایت از تولید ملی، رفتیم "سروش" ادامه ی خاطرات بچه ها رو، در کانال سروش "خمبل و فنقول و فسقل" براشون ثبت میکنم.   ضمنا هنوز عضو جدیدی به ما اضافه نشده!!!!!!!!!!!!!   دوباره ضمنا استیکرای اینجا رو خیییلی دوست داشتم. خداحافظ استیکرهای دوست داشتنی من!   ...
8 مرداد 1396

معیار انتخاب شغل

(رضا 3 سال و نیم) به رضا میگم: بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟ میگه: پلیس میگم: چرا پلیس؟ میگه: واسه اینکه پولای مردم و بگیرم (جریمه شون کنه) میگم: بعد با پولا چیکار میکنی؟ میگه: خوراکی میخرم   (بار الها، این بچه را سیر بفرما، الهی آمین)   ...
18 آبان 1395

اسفندیِ مهربانِ من

از مهربونی اسفندیا آدم هر چی بگه بازم کم گفته!   این رضای که ما انقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر مهربونه که بعضی وقتا آدم میخواد بشینه گریه کنه براش!   نمونه ش همین چند روز پیش: داداش کوچولوش (یاسین) اسهال شده بود و پاش سوخته بود یکم. وقتی داشتم عوضش میکردم، رضا اومد دید پاشو. وایساد زاااااار زاااااار گریه کرد و گوله گوله اشک ریخت که چرا پای داداشم اینطوری شده؟   یا مثلا کارتون نشون میداد، بچه آهوئه مامانشو گم کرد. رضا طفلی گریه ش گرفت. اومد گفت: حالا چی میشه؟ مامانشو پیدا میکنه؟...  بعدشم خودش گفت: اشکم درومد (واقعا هم درومد)   همیشه هم دوست داره بره به پسر شجا...
16 شهريور 1395

تولد یکسالگی یاسین

سالروز تولد یکسالگی یاسین، امام مهربون طلبیدمون   پی نوشت ها: 1- انگشت رضا موند لای در ماشین و سیاه شد . رضا در حالیکه گوله گوله اشک می ریخت، می گفت: اگه بادوم زمینی سرکه ای بخورم دستم خوب میشه! 2- محمود به اصرار خودش کچل شد. از اول تابستون التماس میکرد، قبول نمیکردم. تا اینکه به عنوان جایزه ی روزه گرفتن کامل، خودش گفت کچلم کن! باباشم گفت: کله ی خودشه اختیارشو داره. بزار کچل کنه. منم قبول کردم. 3 هر کاری کردیم یاسین بیدار شه، نشد. داداشا شمع و به جاش فوت کردن. 4. کارتی که گردن رضاست، اسم و عکس و آدرس و تلفنه. جاهای شلوغ میندازم گردنش. ...
4 مرداد 1395

پسر خوش خنده

(یاسین در آستانه ی 1سالگی)   الحمدلله، گوش شیطون کر، نمیدونم بواسطه ی زیاد شدن تجربه ی ما بود یا تفاوتهای خصوصیات ذاتی بچه ها که دوره ی نوزادی یاسین بدون هییییییچ گونه اذیت و سختی خییییییییییییلی راحت گذشت. این بچه؛ نه بیدارباش شبانه داشت، نه حساسیت به سر و صدا، نه بدخلقی و بدقلقی. کلا فقط در حال لبخند زدن بود (حتی وقتی از روی تخت می افتاد! ) اصلا غریبگی هم با کسی نکرد نهایت غریبگیش این بود که نمیخندید!   برعکس برادر بزرگش که شب به شب باید آقا رو میبردیم ماشین سواری تا بخوابه، روزها هم مینداختیمش تو پتو و به قول باباش: همش میزدیم تا آروم بگیره، هیچ رقم شیشه و پستونک هم نمیگرفت، با صدای پشه بیدار میشد، در به...
22 خرداد 1395

آرزوهای ما

(محمود: اول دبستان)   قبل از تولد بچه ی اولمون، من گفتم دوست دارم بچه م آخوند شه، باباش گفت من دوست دارم هنرمند شه. با هم تصمیم گرفتیم! روحانی هنرمند شه.   ولی خودش؛ در سر، هوای فوتبال داره و در عمل، یک روحانی هنرمند فوتبالیسته! (روحانی، چون بدون اینکه ما بهش بگیم، خودشو ملزم به رعایت مستحبات دینی میکنه: مثلا بدون بسم الله غذا نمیخوره -کاری که من بعد از 35 سال زندگی، هنوز یادم میره - یا مثلا موقع خوردن -حتی بستنی خوردن!- رو به قبله میشینه و... کارهایی از این قبیل هنرمند، چون با برنامه پینت و فتوشاپ، خوب کار میکنه. کلا ظریف کاریاش خوبه. فوتبالیست، چون هم خیلی دوست داره و هم به اذعان فوتبالیست های ...
21 خرداد 1395

پایان پادشاهی

(محمود 7ساله، رضا 3ساله، یاسین 10ماهه) فرزند ارشد ما ، دوره ی پادشاهی رو بدرود گفت (7سال اول زندگی) و وارد دوره ی اطاعت شد. (تولدش به پیشنهاد خودش در پارک برگزار شد، این درخت هفت شکل رو هم خدای مهربون، مخصوص ما، این شکلی آفریده!) الحمدلله که کلاس اول رو با موفقیت در همه ی زمینه ها (اخلاق، درس، انضباط، خط) تمام کرد و همزمان تونست جزء 30 قرآن کریم رو هم کامل و با درجه ی عالی حفظ کنه. البته با "عنایت خداوند" و زحمات اینجانب (کلاس قرآن محمود وقتی شروع شد که یاسین 5 روزه بود و در آغاز مدرسه، یاسین 2 ماهه بود. همزمانی مدرسه و کلاس قرآن و نوزادی یاسین و رسیدگی به رضا -که این مدت توجه بیشتری رو میطلبید-، انصافا یک...
21 خرداد 1395

همکاری برادران

(محمود کلاس اول، رضا 3ساله، یاسین 6ماهه) برادران، زدن تو کار نامه نگاری و ارسال نقاشی برای اطرافیان برادر کوچیکه(رضا)، نقاشی میکشه، برادر بزرگه(محمود) -که هنوز تمام حروف رو یاد نگرفته- نام و نشانی مینویسه           خیلی خیلی برام جالب بود. چون هیچ کس به رضا نقاشی یاد نداده. خودش یاد گرفته. همونطور که خودش رنگها و اعداد و حیوانات و حتی سوره توحید و... خیلی چیزای دیگه رو بدون آموزش یاد گرفت. این از مزایای خواهر یا برادر بزرگتر داشتنه. ...
21 ارديبهشت 1395