محمود محمود ، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
رضارضا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
یاسینیاسین، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

خمبل و فنقول و فسقل

اِرق

دیشب محمود از باخت های مکرر پرسپولیس خسته شد و گفت: اصلا استقلالی می شم. و استقلالی شد و به ما هم گفت که شما هم استقلالی شید و ما هم گفتیم ما که از اولش هم استقلالی بودیم بخاطر تو پرسپولیسی شده بودیم.   و اما امشب: امشب متاسفانه تیم والیبالمون مقابل آلمان 0-3 باخت. بعد از بازی، از توی اتاق می شنیدم که محمود به باباش می گفت: نمیشه ما آلمانی بشیم؟ اصلا ارق تیمی و ارق ملی بیداد می کنه تو وجود این بچه!!!!   ...
27 شهريور 1393

کلمه ی جدید

رضا یک کلمه ی جدید یاد گرفته ادا کنه (نمیگه هاااا، فقط ادا میکنه!!!!) وقتی یه کاری میکنه که نباید بکنه، بهش میگیم: دیگه این کارو نکنی هااااا بعد 90 درجه به طرف چپ متمایل میشه = این یعنی "چَشم " البته لازم به ذکره که هیییییییچ گونه آثار پشیمانی و ناراحتی هم توی چهره ش مشاهده نمی شه ولی خوب بازم غنیمته. ...
25 شهريور 1393

همیشه در قلب منی...

حاج آقا اکرمی دیروز توی مسجد خطاب به محمود گفتن: تو قلبمی! هر جا میرم تو قلبمی، اینور میرم اونور میرم تو قلبمی،   یادش بخیر حاج آقا اذان رو تو گوش محمود گفتن (سه روزگی، بهشت زهرا، بر سر مزار شهید بهشتی)   یه بار هم خود حاج آقا، محود رو حاج آقا اکرمی کردن و ازش عکس انداختن     تو گوش رضا هم حاج آقا اذان گفتن (سه روزگی، مسجد حضرت امیرالمومنین (ع) تهرانپارس)   آخی...مودمودمو...   ( حاجاقا موقع اذان گفتن توی گوش خمبل و فنقول، براشون آرزوی شهادت هم کردن! بابایی هم همین آرزو رو براشون داره! من هم! (هرچند که داشتن همچین آرزویی خیلی سخته!) ) ...
25 شهريور 1393

ببینیم کی اول میشه

یکی از راهکارهایی که به ذهنم رسیده تا محمود کاری رو که باید انجام بده، زود بده، بدون اینکه صد باااااااار بهش بگم، اینه که مسابقه بزاریم و بگیم: "ببینیم کی اول می شه"   مثال: ببینیم کی اول غذاشو می خوره، ببینیم کی اول حاضر می شه، ببینیم کی اول می خوابه، وقتی از بیرون میایم ببینیم کی اول لباساشو درمیاره و مرتب میزاره سر جاش و...   راهکار خوبیه. البته جایزه ای در کار نیست. ولی "شوق اول شدن" محرک خوبیه براش تا سعی کنه زودتر کاری رو که باید، انجام بده.   به افتخار خودم با این راهکارم   ...
19 مرداد 1393

مرگ بر اسرائیل

مادر فلسطینی؛ از داغ پرپر شدن شکوفه هایت، دلم داغونه. ولی صبور باش! من -مادر ایرانی- به تو قول میدم تمام همتم را به کار بندم تا کودکانی تربیت کنم، از جنس ظهور... باشد که در رکاب آن منتقم بزرگ(عج) پایان بخش ظالمان باشند... ان شاءلله   سرباز کوچولوهای امام زمان(عج)   ...
4 مرداد 1393

رضای من حرف افتاد

بالاخره رضا در سن 1 سال و 4 ماهگی حرف افتاد. اول از همه 123: یه توپ میزاره رو زمین، کلی دورخیز میکنه و میره عقب. میگه دِ دُ دِ (یعنی 123) بعد شوت میکنه خوب بالاخره "رضا عابدزاده" س دیگه! ----------------------------- بعد یاد گرفت بگه عَزی (یعنی عزیز) ----------------------------- بعد یاد گرفت که وقتی ازش می پرسیم: رضا چند تا دوسَم داری؟ دستاشو باز کنه و بگه 10 ----------------------------- بعد یاد گرفت که وقتی بپرسیم: رضا چی شد؟ بگه: ای تی (یعنی هیچی) ----------------------------- بعد هم بالاخره بعد از تلاش 2 ماهه بابا برای اینکه رضا بگه "مامان"، یاد گرفت بگه "بابایی"!!!!!!!!!...
2 مرداد 1393

آرزوی دکوری!

شب بیست و سوم ماه رمضان با محمودی دوتایی قرآن سر گرفتیم. آخرش به محمود میگم حالا هر آرزویی داری از خدا بخواه، میگه: آرزو می کنم: هم امام زمان ظهور کنه، هم یه اسکوتر داشته باشم که تا آسمون، بلند باشه! میگم: خوب اونوقت پات نمیرسه بهش که سوارش شی، میگه: خوب میزارم دکوری باشه!!!... ...
2 مرداد 1393

پسرها

یکی توی یه برنامه تلویزیونی می گفت: بچه ی آدم یه جوریه که آدم یه دقیقه میخواد لِهِش کنه، و دقیقه ی بعد میخواد قورتش بده! خیلی راست می گفت. این روزها محمود طوری شده که خیلی پیش میاد که دلم میخواد لهش کنم! از بس که حرصم میده و حرف گوش نمیکنه و قول میده و میزنه زیر قولش. ولی از طرف دیگه هم درست یک دقیقه بعد از اینکه کلی غر زدم بهش، بد و بیراه گفتم بهش، اونو زدم! خودمو زدم!... درست یک دقیقه بعد، دلم میخواد درسته قورتش بدم!   قبلا که مامان نشده بودم، یه بار که فهمیدم توی مدارس پسرونه، بچه ها رو میزنن، کلی تعجب کردم ولی طرف مقابلم گفت: پسرها رو باید زد. وگرنه نمیشه کنترلشون کرد. چندوقت پیش به این نتیجه رسیدم که...
3 تير 1393