محمود محمود ، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
رضارضا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
یاسینیاسین، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

خمبل و فنقول و فسقل

محاااااااااال

یکی از کارهای محال و ناشدنی، اینه که سه تا بچه رو بشونی و ازشون یه عکس خوشگل بندازی. غیر ممکنه سه تاشون مثل بچه ی آدم بشینن و به دوربین لبخند بزنن. این روزا خیلیا ازم عکس سه تایی ها رو می خوان. این تلاش منه:   و اینم نتیجه ی تلاش بیهوده ی من . دیگه اینا بهتریناش بود!     ...
26 آبان 1394

سوتی های مادرانه

یه بار نصفه شب، رضا گریه میکرد و شیر میخواست. (رضا حدود 1 ساله بود و محمود حدود 5 ساله) من از شدت خستگی چشممو نمیتونستم باز کنم. همونطوری چشم بسته، سعی میکردم بهش شیر بدم ولی نمی خورد! صدای گریه شم بلندتر می شد! به خودم اومدم و به زور چشمامو باز کردم، دیدم دارم بجای کوچیکه، به بزرگه(که اونطرفم خوابیده بود) شیر میدم!!!! ------------------------------------------------------------------ یه بار یاسین رو پام بود و همزمان داشتم به رضا هم غذا می دادم و به محمود هم دیکته می گفتم. چند قاشق غذا گذاشتم دهن رضا. قاشق بعدی رو هی میگفتم بخور ولی نمی خورد. یوهو به خودم اومدم دیدم قاشق رو دارم به زور می ذارم دهن یاسین بجای رضا! (یاسینِ 3 ماهه) ...
21 آبان 1394

رضا بلده صدای فیل در بیاره

از رضا صدای حیوانات رو می پرسیدم. صدای گاو چیه؟  رضا: مُ مُ صدای ببعی چیه؟ رضا: بَ بَ صدای فیل چیه؟ رضا: فیییییییییییییییییییییییییل! صدای زنبور چیه؟ رضا: نیش نیش! صدای مرغ چیه؟ رضا: تخم، تخم! ...
24 مهر 1394

سینما

    محمود تا این لحظه ، 6 سال و 3 ماه و 12 روز سن دارد :. .: رضا تا این لحظه ، 2 سال و 6 ماه و 12 روز سن دارد :. .: یاسین تا این لحظه ، 1 ماه و 25 روز سن دارد :.     زندگی جاریست. همسر مهربان ثابت کرد که با 3 تا بچه هم میشه سینما رفت و فیلم 3 ساعته تماشا کرد (فیلم محمد رسول الله) ------------- فرداش محمود (تحت تاثیر فیلم قرار گرفته) میگه: مامان، یاسین بزرگ شه پیامبر میشه؟ میگم: نه، حضرت محمد آخرین پیامبر خدا بود. میگه: ولی فقیه چی؟ ولی فقیه میشه؟       ...
23 شهريور 1394

داداش مهربوووووون

محمود، از روز تولد یاسین شروع کرده، هر چی می خوره (شکلات، چیبس، پفک، پاستیل، اسمارتیز)، یه دونه شو نگه می داره توی یه جعبه، می گه برا یاسین! هر چی ام می گم: یاسین که تا 1 سال دیگه نمی تونه بخوره اینا رو. بازم اصرار داره که خب بمونه هر وقت تونست می خوره. می گم: فاسد می شه می گه: نع .: محمود تا این لحظه ، 6 سال و 2 ماه و 21 روز سن دارد .: یاسین تا این لحظه ، 1 ماه و 3 روز سن دارد _____________________________ (بعد نوشت): یه روز رضا جعبه مذکور رو پیدا کرد و ... هییییییییییییییییییییچ چیز توی خونه ی ما از دست رضا محفوظ نیست. هیییییییییییییییییییییچ جای امنی توی خونه ی ما وجود نداره از دست...
30 مرداد 1394

یادآوری یک خاطره

رضا حدودا 8 ماهه بود که محمودو می بردم کلاس قرآن. یه روز موقع برگشت، متوجه شدم که مامان یکی از همکلاسیهای محمود هم با ما هم مسیره. بهشون تعارف کردم که بیان سوار ماشین شن برسونمشون. بعد از اصرار من قبول کردن و سوار شدن. سوار شدنشون همانا و گریه کردن رضا همان. من راه افتادم و کمی رفتم جلوتر که گریه ی رضا خیلی شدید شد. من متوجه شدم که رضا با اونا غریبگی می کنه. گذاشتمش روی صندلی جلو. ولی باز برمیگشت نگاشون می کرد و گریه می کرد. خانومه هر چی خوراکی تو کیفش داشت -شکلات، بیسکوئیت،...- همه رو داد به رضا ولی فایده نداشت که نداشت. حتی زدم بغل، که به رضا شیر بدم بلکه آروم شه، ولی شیر هم نمی خورد، فقط گریه می کرد.   کم کم خا...
21 مرداد 1394

یاسین

یاسین کوچولوی فسقل ما (یا به قول رضا: دادا یاسینی) روز 29 تیر ماه 1394 متولد شد. 23 روز زودتر از موعد. با وزن 2460 گرم. اسمش هم به این خاطر شد یاسین که قرآن بازکردیم براش، سوره یاسین، آیه "فعزّزنا بثالث..." اومد. (بابایی به حاج آقا اکرمی میگه: حاج آقا! یه برنامه ی ثابت باید بزارید برای اذان و اقامه ی بچه های ما!!!! ) (محمود به حاج آقا گفت: دعا کنید بعدی هم پسر شه، که تیم فوتبالمون درست شه ،ولی حاج آقا گفتن نه، اونوقت مامانتون تنها می مونه. من دعا می کنم بعدی دختر شه، تازه بعدی شم باز دختر شه )     داداشا، در انتظار بزرگ شدن داداشی   یه سوال به سوالای اساسیمون اضافه شد: اینکه یاسین شبیه ...
11 مرداد 1394