محمود محمود ، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
رضارضا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
یاسینیاسین، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

خمبل و فنقول و فسقل

هدیه ی پسر باسواد

(محمود: کلاس اول) همیشه دلم قیلی ویلی میرفت برا دریافت همچین هدیه ای. به محمود میگم: خیلی خوشحالم که پسرم باسواد شده و میتونه همچین هدیه ی با ارزشی بهم بده. میگه: باید از خانوم زمانی(معلمشون) تشکر کنی که  بهم نوشتن یاد داد. (این قدرشناسیش منو کششششته) اینو با لب تاب، برنامه ی پینت، طراحی کرده. نسخه ی دستیشم بهم داده. ...
16 ارديبهشت 1395

شب آرزوها

(محمود کلاس اول، رضا 3ساله، یاسین 9ماهه) امسال لیله الرغائب، سمنان بودیم. مهمون داشتیم. آخر شب با خودم گفتم: اعمال خاص این شب که هیچی، من نمازمم برسم بخونم، شاهکار کردم. حداقل آرزو بکنم -حالا که امشب شب آرزوهاست- اومدم فکر کنم که چه آرزویی بکنم، همونموقع، یاسین گریه کرد ، همزمان رضا اومد گفت مامان دستشویی دارم ، محمود هم اومد گفت بیا تابم بده . هیچی دیگه اونشب حتی نرسیدم آرزویی داشته باشم ! ولی فرداش که فکر میکردم، به خدا گفتم: خدایا ممنونم که آرزوهامو، پیش از خواستن، اجابت کردی. آرزوی من همین چیزهاییه که دارم. امیدوارم قدردان باشم. ...
16 ارديبهشت 1395

صدقه

(محمود کلاس اول) محمود به باباش گفته بود پول بیشتر بدین که از بوفه ی مدرسه دنت بخرم. ظهر که اومد، پرسیدم امروز دنت خریدی؟ گفت: نه گفتم: چراا؟؟!! گفت: آخه یکی از پولامو انداختم تو صندوق صدقات، دیگه به دنت نرسید ...
19 بهمن 1394

مرگ بر آمریکا

(رضا 3ساله) یه بازی بود تو تبلت، همش رضا میرفت تو تنظیماتش و زبان بازی رو از انگلیسی تغییر میداد. بعد ما متوجه نمیشدیم چی به چیه و حتی نمیتونستیم از بازی بیایم بیرون! (چون حالیمون نمیشه زبونای دیگه رو) یه بار داشتم دوباره زبانش رو درست میکردم و انگلیسیش میکردم، گفتم رضا چرا اینو هِی عوض میکنی؟! گفت: آخه این مَچَم (پرچم) آمریکا داره خوب نیست. دیدم راست میگه، جلوی هر زبان، پرچمش رو هم کشیده، و جلوی زبان انگلیسی پرچم آمریکا و انگلیس رو کشیده. واقعا خوشحال شدم ما اینیم آمریکا همونطور که محبت امام حسین رو با شیر مادر، به بچه هامون منتقل میکنیم، نفرت و انزجار از آمریکا رو هم تو وجود بچه هامون نهادینه میکنیم.ان ...
19 بهمن 1394

جمله سازی

(محمود کلاس اول) تو مدرسه، به محمود اینا کلمه میدن میگن جمله بسازین و بنویسین (فقط هم با حروفی که خوندن باید جمله بسازن ). انصافا خییییییلی کار سختیه. نتیجه ش هم میشه این: نمونه جمله های مودی: شانه: شانه مو را شانه می زند. پدر: پدر، پدرِ من و برادرانم است. پسر: داداشِ من پسر است. پوست: آدم پوست دارد. پاکت: من پاکت را دوست دارم. کشتی: من کشتی را دوست دارم. شاد: بابای من شاد است. کودک: من یک کودک اَستم. (هنوز ه یاد نگرفتن) نمی ترسد: بابای من از ماشین نمی ترسد. کاسه ای: ما در کابینت کاسه ای داریم. ایستاده: بابای من ایستاده نبود. و...         ...
4 بهمن 1394

پسر جادویی و بدغذا

محمود نشسته داره با غذاش بازی میکنه. میگه نمی دونم چرا من همه چیزم با بقیه فرق داره! میگم مثلا چیت؟ میگه مثلا دندونام جادوییه! وقتی غذاهایی که دوست ندارمو میخورم، درد میگیره  ، ولی وقتی چیزایی که دوست دارم میخورم، درد نمیگیره!   (یه مدته محمود و رضا، جفتشون زدن تو کار برنج سفید، غذا هر چی که باشه، اینا فقط برنجشو میخورن)   ...
4 بهمن 1394

شاهزاده ی روم

6ماه بعد از تولد سومین بچه، ما بازم رفتیم سینما خیلی عجیبه، ولی بازم شد! که ما با 3تا بچه ی کوچولو بریم سینما!!!!!!!!!!   بابایی معتقده همونطور که اربعین کربلا رفتن یه جورایی واجب بود، سینما رفتن و دیدن فیلم شاهزاده ی روم هم واجبه. بعد از سی و چند سال که از عمر جمهوری اسلامی میگذره، اولین فیلم مرتبط با امام زمان ساخته شده، خب باید رفت و دید دیگه! این بهترین حمایته. انصافا قشنگ هم بود.  
4 بهمن 1394

اربعین 94

بابی انت و امی و نفسی و اهلی و مالی پدر و مادرم فدات حسین    خودم و بچه هام فدات حسین   الحمدلله که خدای مهربون اسم ما رو هم در خیل زائران اربعین ثبت کرد (البته ما 6 ماه پیش هم رفته بودیم، ولی خب اربعین رفتن یه چیز دیگه س) همه از ما میخواستن که بچه ها رو نبریم چون بهشون سخت میگذره، ولی به برکت وجود بچه ها، خدا به ما هم نظر ویژه کرد و به لطف خدا و معجزه ی امام حسین، هیچ سختی ای به ما نگذشت و همه چیز، معجزه گونه برامون ردیف می شد. بچه ها هم راااضی و خوشحاااال یکی از جذابیتهای این سفر برای بچه ها این بود که سوار همه چیز شدن: از ماشین و اتوبوس و هواپیما گرفته تااا کامیون و گاری و متور سه چرخ و دوش بابا!...
17 آذر 1394